.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۷۳→
ارسلان ادامه داد:
- باتوام خانوم دیانا رحیمی!
عه!!؟!؟ این بامنه؟نه بابا؟؟!!!! چجوری من ودید؟!
دیگه خیلی سه شده بود!واسه همینم ازپشت دیوار بیرون اومدم و روبروش وایسادم.نباید اعتراف می کردم که فالگوش وایساده بودم.واسه همینم تک سرفه ای کردم وگفتم:بامن کاری داشتی که صدام کردی آقای کاشی؟!
ارسلان خندید وروبه من گفت:نه.من چه کاری می تونم باتو داشته باشم؟!فقط دیدم داری به حرفای من گوش میدی،گفتم بیای ازنزدیک مستحضر باشی که اذیت نشی.
اخمی کردم وگفتم:من اصلا به حرفای تو گوش نمی دادم.
- مطمئنی؟!
سری تکون دادم وجدی گفتم:کاملا مطمئنم.
ارسلان پوزخندی زدوگفت:که این طور؟!!...جالبه!!!فقط من نمی دونم اگه تو به حرفای من گوش نمی دادی پس چرا اونجا قایم شده بودی؟!
کمی فکر کردم تایه بهونه درست حسابی گیربیارم.چی بگم بهش؟!نمی دونم...بگم داشتم رد می شدم؟!آخه عقل کل اگه داشتی رد می شدی پس چرادیگه قایم شده بودی؟!پس چی بگم؟!
سکوتم طولانی شده بود.واسه همینم ارسلان خندیدوگفت:نمی خواد زیادی به مخت فشاربیاری تا بهونه بتراشی.به هرحال من دیدم که توداشتی به حرفای من گوش می کرد.
اخمی کردم وگفتم:خوب دیدی که دیدی!من چیکارکنم؟خودم وبکشم!؟اصلا به درک که دیدی!
ارسلان اخمی کردوهیچی نگفت.گوشیش وگرفت دستش و سرگرم شد.
ای بابا!اینم که رفت تو لاک خودش!حالا من چیکارکنم؟! باباحوصله ام سررفته!!!به جزاین گودزیلام که هیچ کس توحیاط دانشگاه نیست.انگارهمه آب شدن رفتن توزمین وفقط همین دیوونه مونده...سگ پرنمیزنه توحیاط!!!حتی حراست دانشگاهم نیست!!!
حوصله ام خیلی سر رفته بود ودرضمن کاری نداشتم که بخوام انجام بدم...به ناچار رفتم وکنارش نشستم.حداقل ازبیکاری که بهتربود!!
متعجب به من نگاه کرد.به گوشیش اشاره ای کردم ومظلوم گفتم:داری چیکارمی کنی؟!
ارسلان همون طورمتعجب به من زل زده بود.باصدای آرومی گفت:دارم پیم میدم.
لبخند پت وپهنی زدم وگفتم:به کی؟!
اخمی کردوگفت:به تومربوط نیست!
ودوباره مشغول پیم دادن شد.
بی حوصله پوفی کشیدم و مشغول دید زدن حیاط خالی دانشگاه شدم.ارسلانم همچنان داشت پیم می داد!!!دلم می خواست همین چهارتااستخوون وتودهنش خورد کنم...خب مگه چی می شه،به منم بگه که به کی پیم میده؟!
توحال وهوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.شماره ناشناس بود.این دیگه کیه؟
دکمه سبز رنگ وفشاردادم: بله؟!
- سلام.
-سلام،بفرمایید؟
- نشناختی؟
عصبی گفتم:باید بشناسم؟!
طرف باخنده ومسخره بازی گفت:اوهو!چه بداخلاق.
اخمی کردم وگفتم:لطفامزاحم نشیدآقای محترم.
وقطع کردم.زیرلبی به مزاحمه فحش دادم:احمق بی شعور!
ارسلان یه لحظه به من وبعد به گوشی توی دستم نگاه کرد.انگارمی خواست یه چیزی بگه امابعد پشیمون شدونگاهش و ازم دزدید.
- باتوام خانوم دیانا رحیمی!
عه!!؟!؟ این بامنه؟نه بابا؟؟!!!! چجوری من ودید؟!
دیگه خیلی سه شده بود!واسه همینم ازپشت دیوار بیرون اومدم و روبروش وایسادم.نباید اعتراف می کردم که فالگوش وایساده بودم.واسه همینم تک سرفه ای کردم وگفتم:بامن کاری داشتی که صدام کردی آقای کاشی؟!
ارسلان خندید وروبه من گفت:نه.من چه کاری می تونم باتو داشته باشم؟!فقط دیدم داری به حرفای من گوش میدی،گفتم بیای ازنزدیک مستحضر باشی که اذیت نشی.
اخمی کردم وگفتم:من اصلا به حرفای تو گوش نمی دادم.
- مطمئنی؟!
سری تکون دادم وجدی گفتم:کاملا مطمئنم.
ارسلان پوزخندی زدوگفت:که این طور؟!!...جالبه!!!فقط من نمی دونم اگه تو به حرفای من گوش نمی دادی پس چرا اونجا قایم شده بودی؟!
کمی فکر کردم تایه بهونه درست حسابی گیربیارم.چی بگم بهش؟!نمی دونم...بگم داشتم رد می شدم؟!آخه عقل کل اگه داشتی رد می شدی پس چرادیگه قایم شده بودی؟!پس چی بگم؟!
سکوتم طولانی شده بود.واسه همینم ارسلان خندیدوگفت:نمی خواد زیادی به مخت فشاربیاری تا بهونه بتراشی.به هرحال من دیدم که توداشتی به حرفای من گوش می کرد.
اخمی کردم وگفتم:خوب دیدی که دیدی!من چیکارکنم؟خودم وبکشم!؟اصلا به درک که دیدی!
ارسلان اخمی کردوهیچی نگفت.گوشیش وگرفت دستش و سرگرم شد.
ای بابا!اینم که رفت تو لاک خودش!حالا من چیکارکنم؟! باباحوصله ام سررفته!!!به جزاین گودزیلام که هیچ کس توحیاط دانشگاه نیست.انگارهمه آب شدن رفتن توزمین وفقط همین دیوونه مونده...سگ پرنمیزنه توحیاط!!!حتی حراست دانشگاهم نیست!!!
حوصله ام خیلی سر رفته بود ودرضمن کاری نداشتم که بخوام انجام بدم...به ناچار رفتم وکنارش نشستم.حداقل ازبیکاری که بهتربود!!
متعجب به من نگاه کرد.به گوشیش اشاره ای کردم ومظلوم گفتم:داری چیکارمی کنی؟!
ارسلان همون طورمتعجب به من زل زده بود.باصدای آرومی گفت:دارم پیم میدم.
لبخند پت وپهنی زدم وگفتم:به کی؟!
اخمی کردوگفت:به تومربوط نیست!
ودوباره مشغول پیم دادن شد.
بی حوصله پوفی کشیدم و مشغول دید زدن حیاط خالی دانشگاه شدم.ارسلانم همچنان داشت پیم می داد!!!دلم می خواست همین چهارتااستخوون وتودهنش خورد کنم...خب مگه چی می شه،به منم بگه که به کی پیم میده؟!
توحال وهوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.شماره ناشناس بود.این دیگه کیه؟
دکمه سبز رنگ وفشاردادم: بله؟!
- سلام.
-سلام،بفرمایید؟
- نشناختی؟
عصبی گفتم:باید بشناسم؟!
طرف باخنده ومسخره بازی گفت:اوهو!چه بداخلاق.
اخمی کردم وگفتم:لطفامزاحم نشیدآقای محترم.
وقطع کردم.زیرلبی به مزاحمه فحش دادم:احمق بی شعور!
ارسلان یه لحظه به من وبعد به گوشی توی دستم نگاه کرد.انگارمی خواست یه چیزی بگه امابعد پشیمون شدونگاهش و ازم دزدید.
۱۶.۰k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.